درس هفتم
منصب امامت از نبوت بالاتر است
بسم الله الرحمن الرحیم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرین و لعنة الله على اعدائهم اجمعین من الآن الى قیام یوم الدین و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم.
قال الله الحکیم فى کتابه الکریم:
«و جعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بایاتنا یوقنون» (1) .
منصب امامتبالاتر از نبوت است
از آنها ائمهاى قرار دادیم که به امر ما هدایت میکنند، بعلت آنکه آنان صبر کردند و قبلا بآیات ما ایقان داشتند.
باید در این آیه مبارکه بحث نمود که مراد از امام چیست؟و هدایتبامر خدا کدامست؟و تعلیل امامتبه صبر و ایقان بآیات خدا چه ربطى به امامت دارد؟
براى توضیح معنى امام میگوئیم: که خداوند مىفرماید:
«و اذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما، قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین» (2) .
و یادآور وقتى را که خداوند، ابراهیم را بامتحاناتى آزمایش نمود، و او از عهده آنها بخوبى برآمده، آنها را تام و تمام بجاى آورد، خداوند فرمود: حال من تو را بر مردم امام قرار دادم.
ابراهیم گفت: آیا امامت را در ذریه من نیز قراردادى؟خداوند خطابنمود: که عهد من به ستمکاران نخواهد رسید.
امامتى را که خدا به ابراهیم داد، در زمان پیرى آن حضرت بود، چون طبق مدلول این آیه بعد از عهده برآمدن از امتحانات بود، و مهمترین امتحانات او داستان ذبح فرزندش اسمعیل است، و خداوند اسمعیل و اسحق را در سن پیرى به آن حضرت داد.
«الحمد لله الذى وهب لى على الکبر اسماعیل و اسحق ان ربى سمیع الدعاء» (3) .
حمد و ستایش اختصاص به خدا دارد، خدائى که در سنین پیرى بمن اسمعیل و اسحق را بخشید، و بدرستى که پروردگار من درخواست و دعاى بندگان را مىشنود.
و چون هنگام اعطاء امامتبه آن حضرت، او تقاضاى امامتبراى ذریه کرد پس این اعطاء و سئوال در حال وجود ذریه که در سنین پیرى بوده است واقع شده است، و قبل از پدید آمدن ذریه با وجود یاس و نومیدى ابراهیم، این سئوال و تقاضا از نقطه نظر ظاهر بیجاست.
کسى که از اولاد آوردن بکلى مایوس است معنى ندارد بگوید: آیا به ذریه من هم امامت را میدهى؟او باید از این دعا رفع ید کند، یا لااقل بگوید: ان رزقتنى ذریة، اگر بعد از این ارادهات تعلق گرفت و با وجود یاس من، اولادى بمن دادى آیا منصب امامت را در آنها قرار میدهى یا نه؟
دلیل آنکه ابراهیم از اولاد آوردن مایوس بود آیات قرآن کریم است.
«و نبئهم عن ضیف ابراهیم المکرمین اذ دخلوا علیه فقالوا سلاما قال انا منکم و جلون قالوا لا توجل انا نبشرک بغلام علیم، قال ابشر تمونى على ان مسنى الکبر فبم تبشرون؟قالوا بشرناک بالحق فلا تکن من القانطین» (4) .
اى پیغمبر آنها را از میهمانان بزرگوار ابراهیم خبر بده (فرشتگانى که چون براى عذاب قوم لوط میرفتند، از خیمه ابراهیم گذر نموده، و بعنوان میهمانى وارد خیمه شدند) در وقتیکه بر ابراهیم وارد شده و بر او سلام کردند (ابراهیم براىآنان غذائى آورده و چون فرشته بودند نخوردند).
ابراهیم گفت: ما از شما ترسانیم!.
گفتند نترس (ما به شما کارى ندارم و براى عذاب قوم لوط میرویم) ، اینجا آمدهایم که تو را بطفل دانائى بشارت دهیم.
ابراهیم گفت: آیا بمن بشارت اولاد میدهید، در حالیکه پیرى مرا در برگرفته، مرا به چه بشارت میدهید؟
گفتند: ما تو را بحق بشارت میدهیم، و از مایوسان رحمت الهى مباش.
عیال ابراهیم، ساره نیز از آوردن اولاد مایوس بود.
«و امراته قائمة فضحکت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق یعقوب قالتیا ویلتى االد و انا عجوز و هذا بعلى شیخا ان هذا لشیئى عجیب قالوا اتعجبین من امر الله رحمة الله و برکاته علیکم اهل البیت انه حمید مجید» (5) .
زوجه ابراهیم ایستاده (و سخن او را با فرشتگان مىشنید) پس خندید، و ما او را بشارت به اولادى بنام اسحق دادیم که در دنبال او یعقوب خواهد بود.
ساره گفت:اى واى بر من!آیا من میزایم، و بچه مىآورم در حالیکه من پیرزنى هستم، و این شوهر من است که به شیخوخت و پیرى رسیده، این امرى استبسیار عجیب.
گفتند:اى ساره آیا تو از کار خدا در شگفت هستى؟این رحمتخدا و برکات او بر شما اهل بیت است، و او حمید و مجید است.
از این آیات، یاس حضرت ابراهیم از اولاد در سن پیرى بخوبى واضح مىشود، و بنابراین تقاضا و سئوالى که بر امامت ذریه در حال اعطاء منصب امامتبه او بوده است، در سنین پیرى که خداوند به او اسمعیل و اسحق را داده بود، واقع شده است.
بنابراین نتیجه این مىشود که امامت ابراهیم بعد از نبوت او، و در سن پیرى بوده است، یعنى امامت غیر از نبوت است، بلکه مقامى عالیتر و والاتر از آنست.
روى این زمینه مراد از آیه انى جاعلک للناس اماما یعنى تو را مقتدائى قرار مىدهم که افراد بشر بتو اقتدا کنند، و از گفتار و کردارت پیروى کنند. پس امام کسیست که مردم باید در کارهاى خود و گفتار خود و سلوک خود، و بالاخره در افکار و عقائد و اخلاق و ملکات خود از او تبعیت کنند.
از همین جا بعضى از مفسرین به اشتباه افتاده و تصور کردهاند که مراد از امام در این آیه شریفه همان معناى نبوت است، چون مردم به پیغمبر اقتدا مىکنند در دین خود، و شاهد آوردهاند این آیه را.
«و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله» (6) .
و این توهم بسیار بیجاست زیرا اولا لفظ اماما در قول خدا: «انى جاعلک للناس اماما»مفعول دوم جاعلک مىباشد، و چون جاعل اسم فاعل است و اگر معنى ماضى داشته باشد عمل نمیکند و مفعول نمیگیرد مسلما به معنى حال و استقبال است.
یعنىاى ابراهیم من از این ببعد تو را امام قرار مىدهم و چون ابراهیم در حال این خطاب منصب نبوت را داشته است مسلما امامت غیر از نبوت است.
به علاوه خود همین خطاب که من تو را امام قرار مىدهم، وحى آسمانى بوده و بدون منصب نبوت صورت نمىگیرد، و بنابراین حضرت ابراهیم قبل از منصب امامت پیغمبر بوده است و امامت در اینجا به معنى نبوت نخواهد بود.
و ثانیا، گفتیم که این منصب امامتبعد از امتحانات ابراهیم و از جمله ذبح فرزندش اسمعیل در سنین پیرى بوده است، و مسلما قبل از آن وقت ابراهیم پیغمبر بوده، چون قبل از اولاد آوردنش که ملائکه در حال عبور براى هلاکت قوم لوط در پیش او حاضر شدند نبى مرسل بوده است، و نتیجه این مىشود که امامتش بعد از درجه نبوت بوده است.
علت اشتباه اینگونه از مفسرین، کثرت دوران لفظ امام است در غیر موارد صحیحه به تسامحات عرفیه، بطوریکه تصور کردهاند هر کس جنبه ریاست و تفوقى داشته باشد میتوان او را امام گفت، و چون پیغمبر مطاع است و تفوق دارد لذا تعبیر از او به امام شده است.
لذا بعضى امام را در این آیه مبارکه به نبى، و بعضى به رسول، و بعضى به مطاع، و برخى بوصى و خلیفه، و رئیس و قائد، تفسیر و تعبیر نمودهاند و هیچیک از آنان صحیح نیست، چون معنى نبى از نبا است و نبا به معنى خبر است. نبى کسى است که خدا از درونش به او خبر میدهد و این غیر معنى امام است، همچنین رسول کسى است که ماموریتبراى تبلیغ دارد و لازمه آن این نیست که مردم او را مقتدا بدانند و در ظاهر و باطن از او پیروى کنند و کلام او را بشنوند و عمل کنند و بنابراین معنى رسول نیز غیر معنى امام است. اما مطاع یعنى انسان به حیثى بوده باشد که مردم مطیع او باشند. این لازمه نبوت و رسالت است و غیر معنى امامت.
و اما خلیفه و وصى معناى نیابت دارند نه امامت و رئیس نیز کسى را گویند که مصدر حکم باشد و لازمه او مطاع بودن اوست و هیچیک از اینها معنى امام نیست. امام از ماده ام یؤم و همانطور که ذکر شد، مقتدا بودن است و امام مطلق کسى است که در تمام شئون از سکون و حرکت، خواب و بیدارى، ظاهر و باطن، گفتار و کردار، عمل و اخلاق، عقیده و ملکات، همه و همه مردم باید از او پیروى نموده، و نگاه به او کرده، طبق آثار او از او تبعیت کنند.
و لذا مىبینیم در این آیه مبارکه این معنى براى امام بسیار بجا و پسندیده است، که خدا به ابراهیم بگوید: (پس از آنکه به مقام نبوت و رسالتیعنى به مقام تلقى وحى آسمانى و ابلاغ آن به افراد انسان رسیده است) حال من تو را مقتدا قرار دادم که از هر هتباید از شئون تو پیروى کنند.
ولى هر یک از آن معانى مذکور را به جاى امام بگذاریم معنى درست نمىشود: صحیح نیستبگوئیم (بعد از دارا بودن مقام نبوت و رسالت) انى جاعلک نبیا او رسولا او خلیفة او وصیا او رئیسا.
و نیز باید دانست که تخالف معنى امام با معانى این الفاظ، مجرد عنایت لفظیه و اعتبارات کلامیه نیست، بلکه اختلاف در حقائق معانى آنهاست، در معنى امام حقیقتى است که هیچ یک از معانى آن الفاظ داراى آن حقیقت نیست.
حال این مطلب که روشن شد برویم در تفسیر آیه مبارکه مطلع سخن.
«و جعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون»
در اینجا ملاحظه مىشود که با ائمه یک صفتى را ملازم قرار داده است و آن هدایتبه امر الله است کما آنکه در آیه دیگر این نکته مشهود است در قصه حضرت ابراهیم فرماید:
«و وهبنا له اسحق و یعقوب نافلة و کلا جعلنا صالحین و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة و کانوا لناعابدین» (7)
در اینجا نیز ملاحظه مىشود که با ائمه یک صفت ملازم ذکر فرموده است، و یا به عبارت دیگر جمله «یهدون به امرنا» مانند جمله تفسیریه استبراى «ائمه» ، پس در امامتباید اولا عنوان هدایتباشد، ثانیا این هدایتبامرالله بوده باشد یعنى امام کسى است که به امر خدا مردم را هدایت کند، و مراد از امر خدا همان است که حقیقتش را در آیه:
«انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون فسبحان الذى بیده ملکوت کل شئى و الیه ترجعون» (8) بیان کرده است.
این است و غیر از این نیست که امر خدا آنست که زمانیکه اراده کند چیزى را، به او مىگوید هستشو، پس هست مىشود، پس منزه است و مقدس، آن خدائى که ملکوت هر موجودى در دست اوست و بازگشت مردم به سوى او.
و نیز در آیه: «و ما امرنا الا واحده کلمح بالبصر» (9) و نیست امر ما مگر یکى، مانند چشم بر هم گذاردن، بیان کرده است.
از این آیات اولا استفاده مىشود که امر خدا تعدد ندارد، یکى است، و علاوه زمانى و مکانى نیست، و ثانیا امر او همان اراده اوست که به مجرد اراده، موجود لباس هستى و وجود بر تن میکند و آن همان ملکوت هر موجود است. چون خدا بخواهد موجودى را ایجاد کند بامر خود، که همان ملکوت آن موجود است، آن را بوجود میآورد، و معلوم است که امر همان جنبه ثبات است در مقابل خلق که جنبه تغییر و زوال و کون و فساد است.
«الا له الخلق و الامر تبارک الله رب العالمین» (10)
بنابراین موجودات دو وجهه دارند: یک وجهه خلقى که همان تغییر و فساد و تدریج و حرکت در آنها مشهود است و یک وجهه امرى که در آن ثبوت و عدم تغییر خواهد بود. آن جنبه امرى را که ملکوت گویند، حقیقت و واقعیت موجودات است، که این جنبه خلقى باو قائم است و با تغییرات و تبدیلاتى که در این جنبه مشهوداست آن جنبه تغییر و تبدیل پیدا نمىکند.
هدایت موجودات به دست امام است
بنابراین ائمه که هدایتبه امرالله میکنند، یعنى با ملکوت موجودات سر و کار داشته، و هر موجودى را از جنبه امرى او نه تنها از جنبه خلقى او، بسوى خدا هدایت میکنند، و به کمال خدا میرسانند.
قلب موجودات در دست امام است، و از نقطه نظر سیطره و احاطه بر قلب، آنان را بسوى خدا هدایت میکند.
پس امام که مردم را بخدا هدایت میکند، به امر ملکوتى که همیشه با آن موجود و ملازم است هدایت میکند، و این در حقیقت ولایتى استبه حسب باطن در ارواح و قلوب موجودات نظیر ولایتى که هر یک از افراد بشر از راه باطن و قلبش نسبتبه اعمال خود دارد، این است معنى امام.
و اما در آیه شریفه علت موهبت این منصب را اینطور بیان کرده است: «لما صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون» (11)
یکى صبر است در راه خدا، و منظور از صبر، استقامت و ایستادگى است در تمام امتحانات و ابتلائاتى که بنده در راه عبودیت و وصول بمراد براى او پیش میآید، و دیگر آنکه قبل از آن به مرحله یقین رسیده باشند.
در آیاتى از قرآن مجید، مىبینیم که علامتیقین را کشف حجب ملکوتیه معرفى مىنماید، صاحب یقین کسى است که حقائق موجودات و ملکوت آنان را ادراک کند، و محجوب کسى است که پرده روى قلب او گرفته و او را از مشاهده انوار ملکوتیه باز دارد مانند آیه:
«و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین» (12)
و اینطور ما به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را نشان دادیم و براى آنکه از صاحبان یقین بوده باشد.
این آیه مىرساند که نشان دادن ملکوت آسمان و زمین مقدمه افاضه یقین بر قلب ابراهیم بوده است
و روى این زمینه یقین از مشاهده انوار ملکوتیه جدا نخواهد بود. و مانند آیه«کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم» (13)
نه چنین است، اگر شما میدانستید مانند علم و دانستن صاحبان یقین، در اینصورت حتما دوزخ را میدیدید، و حقیقت جهنم را که ملکوت افعال زشت، و معاصى آلهى و نفس اماره است مشاهده مىنمودید.
و مانند آیه«کلا ان کتاب الابرار لفى علیین و ما ادریک ما علیون کتاب مرقوم یشهده المقربون» (14)
نه چنین است، به درستیکه نامه عمل و حقائق کردار افراد پاک و صالح العمل در مکان مرتفع و عالى قرار دارد، و آن علیون است. مىدانى علیون چیست؟عالمى است ملکوتى که آن عبارت است از ثبت و ضبط اعمال صالحه، و آن در حضور و شهود مقربین درگاه خدا است.
از این آیات استفاده مىشود که مقربون که همان صاحبان یقینند، افرادى هستند که به ملکوت و حقائق عالم پیوسته، و قلبشان از جنبه مشاهده خلقى عبور نموده است، آنها از خدا محجوب نیستند، و حجاب قلبى که عبارت است از جهل و معصیت و شک و نفاق در آنها نیست، آنها صاحبان یقینند که علیون و حقائق ملکوتیه ابرار و اخیار را مىبینند، کما آنکه حقائق ملکوتیه اشرار و اهل معاصى را که عبارت از جحیم است نیز مشاهده مىکنند.
بنابراین امام که هدایتبه امر ملکوتى مىکند، حتما باید داراى مقام یقین باشد، و عالم ملکوت بر او منکشف بوده باشد، و متحقق به کلمات الله بوده باشد، و چون ذکر شد که ملکوت همان وجهه باطنى موجودات است پس این آیه شریفه:
«و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا» (15) به خوبى مىرساند که هر چه راجع به امر هدایت است، که عبارت از قلوب و اعمال بوده باشد باطن و حقیقت او در دست امام است، و وجهه ملکوتى و امرى آن حاضر در مشهد امام بوده، لحظهاى از او غائب نخواهد بود.
تحقق امیرالمؤمنین به مقام امامت و ولایت
القابى که حضرت رسول الله به امیرالمؤمنین دادهاند مجموعا دلالتبر این درجه براى حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مىکند،
قندوزى روایت کند که آن حضرت فرمودند: یا على انت تبرء ذمتى و انتخلیفتى على امتى (16)
اى على تو هستى که ذمه مرا ابراء میکنى، و جانشین من بر امت من هستى!باید دانست که مقصود از ابراء ذمه این نیست که على امیرالمؤمنین من باب مثال چند درهم قرض رسول الله را بپردازد، بلکه منظور آنست که عهدى که با خدا بستهام که اداء رسالت کنم و حق را به مردم برسانم، و آنها را به سوى خدا هدایت کنم،اى على!تو هستى که این دین را ادا میکنى، و براى انجام این منظور کمر بستهاى!و به واسطه نفس قدسیه خود با قلوب و ارواح بنى آدم از باطن، و با زبانها و افعال آنها در ظاهر سر و کارى دارى!
و نظیر همین معنى است روایاتى که دلالت میکند که یا على انت تفضى دینى، تو هستى که دین مرا ادا میکنى، و این دسته از روایات نیز بسیار است.
ابن جوزى با اسناد خود از احمد بن حنبل با اسناد متصل از انس روایت میکند که: ما به سلمان فارسى گفتیم: از رسول خدا سئوال کن: که وصى او کیست؟
فسال سلمان رسول الله صلى الله علیه و آله، فقال: من کان وصى موسى بن عمران؟فقال یوشع بن نون قال: ان وصیى و وارثى و منجز وعدى على بن ابیطالب علیه السلام،
سلمان از رسول الله سئوال نمود، حضرت فرمودند: وصى موسى بن عمران که بود؟سلمان گفت: یوشع بن نون بود، حضرت فرمود: به درستى که وصى من، و وارث من، و وفا کننده به سرعتبه وعده من، على بن ابى طالب علیه السلام است.
سپس گوید: اگر گفته شود که حدیث وصیت را ضعیف شمردهاند، گوئیم: آن حدیثى را که ضعیف شمردهاند در سلسله سند او اسمعیل بن زیادة است، که دارقطنى درباره او سخن گفته، و علت گفتگو درباره او این است که بعد از آنکهگفته و منجز وعدى نیز گفته است: و هو خیر من اترک بعدى، على بهترین فردیست که من در میان شما مىگذارم، و بهترین افراد بشر بعد از من است، بدین جهتحدیث او را ضعیف شمردهاند.
حدیث انس راجع به ولایت امیرالمؤمنین
اما حدیثى که من از احمد بن حنبل روایت کردم، در اسنادش ابن زیاده نیست، و نیز آن زیاده در ذیل آن وجود ندارد، این یک حدیث مستقلى است، و آن حدیث مستقل دیگرى. (17)
ابو نعیم حافظ اصفهانى و شیخ الاسلام؟؟؟ حموینى از انس روایت کنند که گفت: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: یا انس!اسکب لى وضوئا، ثم قام فصلى رکعتین،
ثم قال: یا انس اول من یدخل علیک من هذا الباب، امیرالمؤمنین، و سید المسلمین، و قائد الغر المحجلین، و خاتم الوصین.
قال انس قلت: اللهم اجعله رجلا من الانصار، و کتمته، اذ جاء على، فقال: من هذا یا انس؟
فقلت على، فقام مستبشرا فاعتنقه، ثم جعل یمسح عرق وجهه بوجهه، و یمسح عرق على بوجهه،
قال على: یا رسول الله لقدر ایتک صنعتشیئا ما صنعتبىمن قبل
قال: و ما یمنعنى و انت تؤدى عنى، و تسمعهم صوتى، و تبین لهم ما اختلفوا فیه بعدى (18)
انس مىگوید رسول الله به من فرمود: آب وضوئى براى من مهیا کن!سپس برخاست و دو رکعت نماز گذارد، سپس فرمود:اى انس! اولین کسى که از این در بر تو وارد مىشود، امیر و سالار مؤمنین و آقا و مولاى مسلمین، و پیشواى شرفاء و تابنده چهرههاى بهشت که در غرفات آمنه پروردگار جاى دارند، و خاتم اوصیاء من خواهد بود.
من با خود گفتم: بار پروردگار!او را مردى از انصار قرار بده، و این دعا را از رسول الله مخفى داشتم، که ناگهان على وارد شد، حضرت فرمود:اى انس کیست؟عرض کردم على است، حضرت با شادمانىاى هر چه تمامتر برخاست، و دستبگردن او انداخت، و صورت به صورت او میسود، و عرق صورت خود را به صورت او مسح مىنمود، و عرق على را با صورت خود مسح مىنمود.
على مىگوید: یا رسول الله!امروز کارى دیدم که با من کردى، که تا به حال چنین ننموده بودى؟
حضرت فرمود: چه باز مىدارد مرا از این گونه رفتار درباره تو؟تو هستى که دین مرا ادا کنى، و صداى مرا به جهانیان برسانى، و در اختلافاتى که بعد از من بوجود آید، حق را براى آنان آشکارا گردانى.
ابو نعیم حافظ با سند خود از ابو برزة اسلمى روایت کند که قال رسول الله:
ان الله تعالى عهد الى عهدا فى على فقلت: یا رب بینه لى.
فقال: اسمع!ان علیا رایة الهدى، و امام اولیائى، و نور من اطاعنى، و هو الکلمة التى الزمتها المتقین، من احبه احبنى، و من ابغضه ابغضنى، فبشره بذلک، فجاء على فبشرته بذلک،
فقال یا رسول الله: انا عبدالله، و فى قبضته، فان یعذبنى فبذنبى، فان یتم الذى بشرتنى به، فالله اولى بى.
قال صلى الله علیه و آله: قلت: اللهم اجل قلبه، و اجعل ربیعه الایمان، فقال الله تبارک و تعالى: قد فعلتبه ذلک، ثم انه رفع الى انه سیخصه بالبلاء.
فقلت: یا رب!انه اخى و صاحبى، فقال تعالى: انه شیئى قد سبق، انه مبتلى و مبتلى به (19)
حضرت رسول الله صلى الله علیه و آله فرمودند: خداوند تعالى درباره على با من عهدى نموده است: على پرچم هدایت، و امام اولیاء من، و نور کسانى که مرا اطاعت کنند خواهد بود،
و اوست کلمه الهیهاى که من او را ملازم تقوى و متقین قرار دادم (20) ، کسى که او را دوست دارد مرا دوست داشته، و کسى که او را مبغوض دارد مرا مغبوض داشته است
اى پیغمبر!تو على را به این عهدهاى من بشارت ده!على آمد و من او را به بدینها بشارت دادم.
گفتاى رسول خدا!من بنده و عبد خدا هستم، پس اگر مرا عذاب کند در اثر گناه و مخالفتى است که از من سرزده است، و اگر این عهودیرا که به من بشارت داده استبر من تمام کند، باز هم او صاحب ولایت است و صاحب اختیار و اولى به من است.
حضرت رسول الله صلى الله علیه و آله عرض کردند: بار پروردگارا!قلب او را روشن گردان و او را ربیع و بهار ایمان قرار بده!
خداوند تبارک و تعالى خطاب کرد: که دعایت را مستجاب نمودم، و او را چنین گردانیدم،
سپس خطاب فرمود: من بلاى شدید و امتحانات قوى را بر او اختصاص دادهام!
عرض کردم: بار پروردگار!آخر او برادر من و جانشین من است، خداى تعالى فرمود این قضائیست که گذشته و حتما باید واقع شود، على با ابتلائات شدید مواجه خواهد شد و مردم نیز بواسطه چنین امامى در ابتلا و در امتحان خواهند افتاد.
مکر قریش با امیرالمؤمنین
و قندوزى حنفى از کتاب «مناقب» موفق بن احمد خوارزمى و حموینى با اسناد خود از ابى عثمان نهدى از امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیه السلام روایت کند:
قال: کنت امشى مع رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم، فاتینا على حدیقة فاعتنقنى و اجهش باکیا فقلت: ما یبکیک یا رسول الله؟ فقال: ابکى لضغائن فى صدور قوم لا یبدونها لک الا بعدى!
فقلت فى سلامة من دینى؟
فقال: فى سلامة من دینک (21)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرماید: من با پیغمبر خدا راه مىرفتیم، تا در باغى داخل شدیم، حضرت یکباره مرا در آغوش گرفت، و شروع کرد به گریه کردن.
من عرض کردم: علت گریه شما چیست؟فرمود: گریه کردم بر کینهها و حقدهائیکه در سینههاى جماعتى است از تو، و ظاهر نمىکنند آنها را بر تو مگر بعد از رحلت من!
من عرض کردم یا رسول الله!آیا در آنوقت دین من سالم خواهد بود؟ (یعنى به هواى نفس مبتلى نمىشوم، و در اثر انتقام از آنها میل نفس و ریاست را بر میل خدا ترجیح نمىدهم، و بر همین رویه و صراط مستقیم خواهد بود؟)
فرمود: بلى، در آن هنگام در سلامت دین خواهى بود.
و نیز اشعارى از آن حضرت روایت کرده است، قال و فى دیوانه کرم الله وجهه:
تلکم قریش تمنانى لتقتلنى فلا و ربک ما بزوا و لا ظفروا
اما بقیت فانى لست متخذا اهلا و لا شیعة فى الدین اذ فجروا
قد بایعونى فلم یوفوا ببیعتهم و ما کرونى فى الاعداء اذ مکروا (22)
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در دیوان شعرى که منسوب به آن حضرت است چنین سرودهاند:
این جماعت قریش بودند که آرزو داشتند مرا بکشند، سوگند به پروردگار تو که ابدا آنها چنین غلبهاى ننمودند و چنین ظفرى بدست نیاوردند.
اگر در من حیاتى باشد و از این پس بقائى داشته باشم، من آن مردى نیستم که براى خود در دین خدا، از این مردم فاجر گروه و دستهاى قرار دهم و شیعه وپیروانى بسازم.
آنها با من بیعت کردند ولى وفا به عهد و بیعتخود ننمودند، و در هنگامى که دشمنان با من مکر و خدعه مىکردند، آنان نیز با دشمنان همدست و همداستان شده و با من از در مکر و خدیعت درآمدند.
پىنوشتها:
1 - سوره سجده: 32 - آیه 24
2 - سوره بقره آیه 124
3 - سوره ابراهیم: 14 - آیه 41
4 - سوره حجر: 15 آیه 51 - 55
5 - سوره هود: 11 - آیه 71 - 73
6 - نساء: 4 آیه 63
7 - سوره انبیاء 21 - آیه 73
8 - سوره یس: 36 - آیه 83
9 - سوره قمر: 54 - آیه 50
10 - سوره اعراف: 7 - آیه 54
11 - سوره سجده: 32 - آیه 24
12 - سوره انعام: 6 - آیه 75
13 - سوره تکاثر: 102 - آیه 6
14 - سوره مطففین: 83 - آیه 21
15 - سوره انبیاء: 21 - آیه 73
16 - ینابیع المودة ص 348
17 - «تذکرة الخواص» صفحه 26
18 - «حلیة الاولیاء» ج 1 صفحه 63 و «فوائد السمطین» و «مطالب السئول» صفحه 21 عن الحافظ ابى نعیم فى حلیته و نیز در «غایة المرام» صفحه 16 آورده است، و لیکن در صفحه 18 از ابن شاذان از طریق عامه با اسناد خود از انس نقل مىکند با اختلاف تعبیراتى و در ذیلش مىگوید که حضرت فرمودند: انت منى تؤدى عنى، و تؤدى دینى، و تبلغ رسالاتى، فقال على علیه السلام یا رسول الله: اما انت تبلغ الرساله قال: بلى و لکن تعلم الناس من بعدى تاویل القرآن ما لا یعلمون و تخبرهم بذلک. و ما مفصلا از این حدیث در جلد دوم «امام شناسى» بحثخواهیم کرد.
19 - «حلیة الاولیاء» ج 1 ص 66 و فى «مطالب السئول» ص 21 از حلیة الاولیاء بعین همان الفاظ نقل کرده مگر اینکه در مطالب السئول گفته: انه سیخصه من البلاء شیئى لم یخص به احدا من اصحابى. . . الخ
20 - و این اشاره استبه آیه کریمه در سوره فتح: «و الزمهم کلمة التقوى و کانوا احق بها و اهلها»
21 - «ینابیع المودة» صفحه 134
22 - «ینابیع المودة» صفحه